معنی فارسی overmeddled

B1

به معنای این است که در موردی بیش از حد مداخله شده باشد.

To have been interfered with excessively.

example
معنی(example):

او بیش از حد در پروژه مداخله کرد و مشکلاتی ایجاد کرد.

مثال:

He overmeddled in the project and caused problems.

معنی(example):

او از نظرات خانواده‌اش درباره انتخاب‌هایش بیش از حد تحت تاثیر قرار گرفت.

مثال:

She was overmeddled by her family's opinions on her choices.

معنی فارسی کلمه overmeddled

: معنی overmeddled به فارسی

به معنای این است که در موردی بیش از حد مداخله شده باشد.