معنی فارسی overtoe
B1در حاشیه یا لبه چیزی قرار گرفتن به گونهای که بیفتید یا کنترل خود را از دست بدهید.
To step over the edge of something, especially in a way that could lead to falling.
- VERB
example
معنی(example):
او به طور تصادفی لبه کوه را پشت پا کرد.
مثال:
He accidentally overtoe the edge of the mountain.
معنی(example):
مواظب باش هنگام راه رفتن روی لبه، پا را بیخود نگذاری.
مثال:
Be careful not to overtoe when walking on the edge.
معنی فارسی کلمه overtoe
:
در حاشیه یا لبه چیزی قرار گرفتن به گونهای که بیفتید یا کنترل خود را از دست بدهید.