معنی فارسی paced
B1 /peɪst/قدم زدن به آرامی و به شیوهای منظم، معمولاً در طول تفکر یا در انتظار.
To walk back and forth in a small space, often while deep in thought.
- verb
verb
معنی(verb):
To walk back and forth in a small distance.
معنی(verb):
To set the speed in a race.
معنی(verb):
To measure by walking.
example
معنی(example):
او در حالی که در مورد مشکلاتش فکر میکرد، در اتاق قدم میزد.
مثال:
She paced the room while thinking about her problems.
معنی(example):
او در طول ماراتن خود را کنترل کرد تا انرژیاش را حفظ کند.
مثال:
He paced himself during the marathon to conserve energy.
معنی فارسی کلمه paced
:
قدم زدن به آرامی و به شیوهای منظم، معمولاً در طول تفکر یا در انتظار.