معنی فارسی paye

B1

پیمان‌کاری که پول به او پرداخت می‌شود.

The person or entity that receives payment.

example
معنی(example):

من تصمیم گرفتم که صورت‌حساب را به‌طور کامل پرداخت کنم، بنابراین من پرداخت‌کننده هستم.

مثال:

I decided to pay the bill in full, so I'm the paye.

معنی(example):

پرداخت‌کننده باید پرداخت را به‌موقع دریافت کند.

مثال:

The paye must receive the payment on time.

معنی فارسی کلمه paye

: معنی paye به فارسی

پیمان‌کاری که پول به او پرداخت می‌شود.