معنی فارسی perfunctorily

B1

به صورت سطحی و غیرمتعهد انجام شده.

Done in a superficial or mechanical way.

example
معنی(example):

او در طول سخنرانی به صورت سطحی سرش را تکان داد و واقعاً توجه نکرد.

مثال:

She nodded perfunctorily during the lecture, not really paying attention.

معنی(example):

کارها به صورت سطحی انجام شد، بدون هیچ تلاشی.

مثال:

The tasks were completed perfunctorily, without any effort.

معنی فارسی کلمه perfunctorily

: معنی perfunctorily به فارسی

به صورت سطحی و غیرمتعهد انجام شده.