معنی فارسی perfunctionary
B1شخصی که کارهایش را به صورت سطحی و بدون توجه انجام میدهد.
One who acts in a routine manner without real engagement.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او نگاهی سطحی به گزارش انداخت قبل از اینکه آن را ارائه دهد.
مثال:
He took a perfunctory glance at the report before submitting it.
معنی(example):
جلسه احساسی اجمالی داشت و هیچ بحث معناداری در آن وجود نداشت.
مثال:
The meeting felt perfunctory, lacking any meaningful discussion.
معنی فارسی کلمه perfunctionary
:
شخصی که کارهایش را به صورت سطحی و بدون توجه انجام میدهد.