معنی فارسی pindling
B1پینلدینگ، هر گونه کوچک و بیهدف گشت و گذار.
Wandering around aimlessly.
- VERB
example
معنی(example):
آنها ساعتها در پارک در حال پینلدینگ بودند.
مثال:
They were pindling around the park for hours.
معنی(example):
پینلدینگ معمولاً راهی است برای استراحت بعد از یک روز شلوغ.
مثال:
Pindling is often a way to unwind after a busy day.
معنی فارسی کلمه pindling
:
پینلدینگ، هر گونه کوچک و بیهدف گشت و گذار.