معنی فارسی pinningly
B1به طرز محکم و مشخص، به گونهای که هر چیزی به شدت بر جانیافتاده باشد.
In a manner that indicates or implies pinning.
- ADVERB
example
معنی(example):
او پارچه را به تخته به طور محکم سنجاق زد.
مثال:
She pinned the fabric to the board pinningly.
معنی(example):
او به طرز محکم به او نگاه کرد در حالی که قوانین را توضیح میداد.
مثال:
He looked at her pinningly as she explained the rules.
معنی فارسی کلمه pinningly
:
به طرز محکم و مشخص، به گونهای که هر چیزی به شدت بر جانیافتاده باشد.