معنی فارسی platinating
B1پلاتینه کردن، عملیات افزودن پلاتین به یک ماده دیگر برای بهبود ویژگیهای آن.
The process of applying platinum to a surface.
- VERB
example
معنی(example):
آنها الکترودها را برای افزایش هدایت الکتریکی پلاتینه میکنند.
مثال:
They are platinating the electrodes to enhance conductivity.
معنی(example):
فرایند پلاتینه کردن در برخی از برنامههای الکتروشیمیایی ضروری است.
مثال:
The process of platinating is essential in certain electrochemical applications.
معنی فارسی کلمه platinating
:
پلاتینه کردن، عملیات افزودن پلاتین به یک ماده دیگر برای بهبود ویژگیهای آن.