معنی فارسی plimmed
B1پلیم شده، حالتی از مواد که به دلیل رطوبت ورم کرده و تغییر شکل داده است.
Swollen or expanded due to being made wet.
- VERB
example
معنی(example):
کف چوبی پس از سیلاب پلیم شده بود.
مثال:
The wooden floor was plimmed after the flood.
معنی(example):
لبههای تخته در طوفان پلیم شده بودند.
مثال:
The edges of the board were plimmed during the storm.
معنی فارسی کلمه plimmed
:
پلیم شده، حالتی از مواد که به دلیل رطوبت ورم کرده و تغییر شکل داده است.