معنی فارسی praisably
B1به شکل قابل ستایش، به گونهای که شایسته تقدیر باشد.
In a manner that is worthy of praise.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در طول بحران به شکل قابل ستایشی رفتار کرد.
مثال:
He acted praisably during the crisis.
معنی(example):
او پروژهاش را به شکل قابل ستایش و به موقع انجام داد.
مثال:
She completed her project praisably and timely.
معنی فارسی کلمه praisably
:
به شکل قابل ستایش، به گونهای که شایسته تقدیر باشد.