معنی فارسی presidially
B1به شیوهای که به یک پیشیدا یا عملکرد آن مربوط میشود.
In a manner relating to a presidium.
- ADVERB
example
معنی(example):
جلسه به طور پیشیدی برگزار شد.
مثال:
The meeting was conducted presidially.
معنی(example):
آنها به طور پیشیدی برای مدیریت بحران عمل کردند.
مثال:
They acted presidially to manage the crisis.
معنی فارسی کلمه presidially
:
به شیوهای که به یک پیشیدا یا عملکرد آن مربوط میشود.