معنی فارسی presidiary
B1مربوط به پیشیدا یا کنشهای مرتبط با آن.
Pertaining to a presidium or its functions.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سیستم پیشیدی برای حکمرانی ضروری است.
مثال:
The presidiiary system is essential for governance.
معنی(example):
نقش او به طور ذاتی پیشیدی بود.
مثال:
Her role was presidiiary in nature.
معنی فارسی کلمه presidiary
:
مربوط به پیشیدا یا کنشهای مرتبط با آن.