معنی فارسی prespontaneously

B1

پیش‌پاسخ‌گو، به‌صورت بی‌برنامه و ناگهانی اقدام کردن.

In a manner that is spontaneous or impulsive.

example
معنی(example):

او در طول رویداد به‌طور غیرمنتظره عمل کرد.

مثال:

She acted prespontaneously during the event.

معنی(example):

آنها به‌طور غیرمنتظره رقصیدند وقتی موسیقی شروع شد.

مثال:

They danced prespontaneously when the music started.

معنی فارسی کلمه prespontaneously

: معنی prespontaneously به فارسی

پیش‌پاسخ‌گو، به‌صورت بی‌برنامه و ناگهانی اقدام کردن.