معنی فارسی priggishly
B1به گونهای خودپسندانه عمل کردن یا صحبت کردن به طوری که از دیگران برتری را نشان دهد.
In a self-righteous or pedantic manner, often in a condescending way.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت خودپسندانهای درباره دستاوردهایش صحبت کرد.
مثال:
He spoke priggishly about his achievements.
معنی(example):
او همیشه به طور خودپسندانه در مورد تحصیلاتش عمل میکند.
مثال:
She always acts priggishly when discussing her education.
معنی فارسی کلمه priggishly
:
به گونهای خودپسندانه عمل کردن یا صحبت کردن به طوری که از دیگران برتری را نشان دهد.