معنی فارسی prisonment
B1محبوس شدن، حالت یا وضعیت قرار گرفتن در زندان.
The state of being imprisoned; confinement.
- NOUN
example
معنی(example):
حبس او به مدت ده سال طول کشید.
مثال:
His imprisonment lasted for ten years.
معنی(example):
حبس میتواند بر روی سلامت روان تاثیر بگذارد.
مثال:
Imprisonment can take a toll on mental health.
معنی فارسی کلمه prisonment
:
محبوس شدن، حالت یا وضعیت قرار گرفتن در زندان.