معنی فارسی provincialize

B1

به حالت استانی درآوردن یا محدود کردن افکار و نظرات به چارچوب‌های محلی.

To make something provincial in nature or scope.

example
معنی(example):

او تمایل دارد که افکارش را استانی کند و جهان‌بینی‌اش را محدود کند.

مثال:

He tends to provincialize his thoughts, limiting his worldview.

معنی(example):

نویسنده به دنبال استانی کردن روایت برای یک دیدگاه محلی‌تر بود.

مثال:

The author sought to provincialize the narrative for a more local perspective.

معنی فارسی کلمه provincialize

: معنی provincialize به فارسی

به حالت استانی درآوردن یا محدود کردن افکار و نظرات به چارچوب‌های محلی.