معنی فارسی provincially
B1به شیوهای استانی یا محلی، با تمرکز بر جنبههای محدود و منطقهای.
In a manner that is characteristic of a province; lacking broad perspective.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت استانی فکر میکند و فقط بر روی زادگاهش تمرکز دارد.
مثال:
She thinks provincially, focusing only on her hometown.
معنی(example):
دیدگاههای او که به صورت استانی است، اغلب با ایدههای مدرن در تضاد است.
مثال:
His provincially minded views often clash with modern ideas.
معنی فارسی کلمه provincially
:
به شیوهای استانی یا محلی، با تمرکز بر جنبههای محدود و منطقهای.