معنی فارسی puffily
B1با خودخواهی یا بزرگمنشی، به طرز متکبرانهای.
In a pompous or self-important manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با غرور درباره موفقیتهایش صحبت کرد.
مثال:
He spoke puffily about his achievements.
معنی(example):
او با خودبینی راه میرفت و لباس جدیدش را به نمایش میگذاشت.
مثال:
She walked puffily, showing off her new dress.
معنی فارسی کلمه puffily
:
با خودخواهی یا بزرگمنشی، به طرز متکبرانهای.