معنی فارسی quaffingly

B1

به شیوه‌ای که در آن فرد از نوشیدن لذت می‌برد.

In a manner that implies eager or hearty drinking.

example
معنی(example):

او به طور خوشایند و در حین نوشیدن گپ می‌زد.

مثال:

He spoke quaffingly, enjoying his drink while chatting.

معنی(example):

طبیعت خوشایند او مهمانی را لذت‌بخش‌تر کرد.

مثال:

Her quaffingly nature made the party more enjoyable.

معنی فارسی کلمه quaffingly

: معنی quaffingly به فارسی

به شیوه‌ای که در آن فرد از نوشیدن لذت می‌برد.