معنی فارسی quardeel

B2

قادر به کنترل یا مهار کردن هیجانات و احساسات خود است.

To restrain or control oneself emotionally.

example
معنی(example):

او سعی کرد احساسی خود را در طول جلسه کنترل کند.

مثال:

He tried to quardeel his emotions during the meeting.

معنی(example):

معمولاً کنترل خود در برابر انتقاد دشوار است.

مثال:

It is often hard to quardeel oneself when faced with criticism.

معنی فارسی کلمه quardeel

: معنی quardeel به فارسی

قادر به کنترل یا مهار کردن هیجانات و احساسات خود است.