معنی فارسی quibblingly

B1

به معنای بحث کردن یا به چالش کشیدن مطالب در سطح جزئی و بی‌اهمیت.

In a way that involves unnecessary arguments about trivial matters.

example
معنی(example):

او به طور بحث و جدل درباره جزئیات پروژه صحبت کرد.

مثال:

She spoke quibblingly about the details of the project.

معنی(example):

وکیل به طور بحث و جدل استدلال کرد و بر مسائل جزئی تمرکز کرد.

مثال:

The lawyer argued quibblingly, focusing on minor issues.

معنی فارسی کلمه quibblingly

: معنی quibblingly به فارسی

به معنای بحث کردن یا به چالش کشیدن مطالب در سطح جزئی و بی‌اهمیت.