معنی فارسی quintessentiate

B2

چیز را به شکل خالص و اصلی‌اش درآوردن یا بازگو کردن.

To express something in its purest and most essential form.

example
معنی(example):

او می‌خواست ایده‌هایش را به یک دیدگاه واضح تبدیل کند.

مثال:

He wanted to quintessentiate his ideas into a clear vision.

معنی(example):

هدف هنرمند این بود که احساسات را در آثارش تجلی بخشد.

مثال:

The artist's goal was to quintessentiate the emotions in her work.

معنی فارسی کلمه quintessentiate

: معنی quintessentiate به فارسی

چیز را به شکل خالص و اصلی‌اش درآوردن یا بازگو کردن.