معنی فارسی raison
B2دلیل، توجیه یا علت یک عمل یا تصمیم.
A reason or justification for something.
- NOUN
example
معنی(example):
دلیل او برای سخت مطالعه کردن این است که به یک دانشگاه خوب برود.
مثال:
His raison for studying hard is to get into a good college.
معنی(example):
دلیل پشت تصمیم آنها به وضوح توضیح داده شد.
مثال:
The raison behind their decision was explained clearly.
معنی فارسی کلمه raison
:
دلیل، توجیه یا علت یک عمل یا تصمیم.