معنی فارسی reacquainted

B1

به حالت آشنا بودن به یک نفر یا یک چیز بازگشتن.

To be made familiar with someone or something again.

verb
معنی(verb):

To acquaint again; to reintroduce or refamiliarise.

example
معنی(example):

آنها در گردهمایی دوباره با یکدیگر آشنا شدند.

مثال:

They reacquainted themselves at the reunion.

معنی(example):

بعد از سال‌ها، به لطف رسانه‌های اجتماعی دوباره با هم آشنا شدند.

مثال:

After years, they were reacquainted thanks to social media.

معنی فارسی کلمه reacquainted

: معنی reacquainted به فارسی

به حالت آشنا بودن به یک نفر یا یک چیز بازگشتن.