معنی فارسی reconsoling
B1عمل ترتیب دادن مجدد برای آرامش یا تسکین انسانها بعد از ناراحتی یا بحران
The action of comforting or reassuring someone again after distress.
- VERB
example
معنی(example):
پس از بحث، او وقت خود را صرف آرام کردن دوباره دوستش کرد.
مثال:
After the argument, she spent time reconsoling her friend.
معنی(example):
او پس از باخت ناامیدکننده، آرام کردن دوباره تیم را دشوار یافت.
مثال:
He found it difficult to reconsoling the team after the disappointing loss.
معنی فارسی کلمه reconsoling
:
عمل ترتیب دادن مجدد برای آرامش یا تسکین انسانها بعد از ناراحتی یا بحران