معنی فارسی repetitively
B1به طور مکرر و تکراری.
In a repetitive manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
این آهنگ به طور تکراری در رادیو پخش میشد.
مثال:
The song played repetitively on the radio.
معنی(example):
او در حین انتظار به طور تکراری بر روی میز ضربه زد.
مثال:
He tapped the desk repetitively while waiting.
معنی فارسی کلمه repetitively
:
به طور مکرر و تکراری.