معنی فارسی rimpled
B1ریمپلدار، به معنای داشتن چین و چروک یا ناهمواری در سطح.
Having a surface full of wrinkles or ripples.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سطح ریمپلدار پارچه جالب به نظر میرسید.
مثال:
The rimpled surface of the fabric felt interesting.
معنی(example):
او طراحی ریمپلدار مبلمان را تحسین کرد.
مثال:
She appreciated the rimpled design of the furniture.
معنی فارسی کلمه rimpled
:
ریمپلدار، به معنای داشتن چین و چروک یا ناهمواری در سطح.