معنی فارسی sacrify
B2قربانی کردن، به ویژه در زمینه فدا کردن چیزی برای هدفی بزرگتر.
To make a sacrifice.
- VERB
example
معنی(example):
آنها تصمیم گرفتند وقت خود را برای پروژه قربانی کنند.
مثال:
They decided to sacrify their time for the project.
معنی(example):
برای موفقیت، گاهی اوقات باید راحتیها را قربانی کرد.
مثال:
To succeed, one must sometimes sacrify comforts.
معنی فارسی کلمه sacrify
:
قربانی کردن، به ویژه در زمینه فدا کردن چیزی برای هدفی بزرگتر.