معنی فارسی scampishly
B1با حالت بازیگوشانه یا شوخی عمل کردن.
Acting in a playful or mischievous way.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور اسکمپیش برادرش را هنگام شام دست انداخت.
مثال:
She scampishly teased her brother during dinner.
معنی(example):
او به طور اسکمپیش به دوستانش چشمک زد.
مثال:
He scampishly winked at his friends.
معنی فارسی کلمه scampishly
:
با حالت بازیگوشانه یا شوخی عمل کردن.