معنی فارسی self-faced

B1

مسائل یا چالش‌هایی که فرد مستقیماً با آن‌ها درگیر است و می‌تواند بر ادراک شخصی تأثیر بگذارد.

Challenges that one must confront directly, often leading to self-awareness.

adjective
معنی(adjective):

Of rock: undressed or unhewn.

مثال:

self-faced flagstone

example
معنی(example):

او مجبور بود با چالش‌های خودمواجهه انتخاب‌های خود روبرو شود.

مثال:

He had to confront the self-faced challenges of his own decisions.

معنی(example):

مسائل خودمواجهه اغلب نیازمند درون‌نگری و تحلیل عمیق هستند.

مثال:

Self-faced issues often require deep introspection and analysis.

معنی فارسی کلمه self-faced

: معنی self-faced به فارسی

مسائل یا چالش‌هایی که فرد مستقیماً با آن‌ها درگیر است و می‌تواند بر ادراک شخصی تأثیر بگذارد.