معنی فارسی selfdom
B2وضعیتی که فرد یا گروهی قادر به مدیریت و کنترل خود باشد.
A condition of self-rule or self-governance.
- NOUN
example
معنی(example):
خودصاحبنظام وضعیتی از خودمدیریتی است.
مثال:
Selfdom is a state of self-governance.
معنی(example):
در جامعهای که خودصاحبنظام را تمرین میکند، افراد انتخابهای خود را میکنند.
مثال:
In a society practicing selfdom, individuals make their own choices.
معنی فارسی کلمه selfdom
:
وضعیتی که فرد یا گروهی قادر به مدیریت و کنترل خود باشد.