معنی فارسی slided

B1

از اصطلاح سرخوردن یا کشیده شدن استفاده می‌شود، زمانی که چیزی به آرامی و به‌راحتی حرکت کند.

Past tense of slide; moved smoothly along a surface.

example
معنی(example):

او با هیجان زیاد از تپه پایین رفت.

مثال:

She slided down the hill with great excitement.

معنی(example):

او در را کشید تا هوای تازه وارد شود.

مثال:

He slided the door open to let in the fresh air.

معنی فارسی کلمه slided

: معنی slided به فارسی

از اصطلاح سرخوردن یا کشیده شدن استفاده می‌شود، زمانی که چیزی به آرامی و به‌راحتی حرکت کند.