معنی فارسی slinkily

B1

به طرز زیبا و نرم و شیطنت‌آمیز حرکت کردن.

In a smooth, graceful, and stealthy manner.

example
معنی(example):

او به طرز شیک و دخترانه‌ای در تمام سالن رقص حرکت کرد و توجه‌ها را جلب کرد.

مثال:

She moved slinkily across the dance floor, attracting attention.

معنی(example):

جاسوس به طور زیرکانه به ساختمان نزدیک شد در زیر پوشش تاریکی.

مثال:

The spy slinkily approached the building under the cover of darkness.

معنی فارسی کلمه slinkily

: معنی slinkily به فارسی

به طرز زیبا و نرم و شیطنت‌آمیز حرکت کردن.