معنی فارسی slippingly

B2

به صورت لغزنده، به گونه‌ای که احتمال لیز خوردن وجود داشته باشد.

In a manner that is slippery or gliding smoothly.

example
معنی(example):

او با دقت بر روی پیاده‌روی یخ زده به آرامی راه می‌رفت تا نیفتد.

مثال:

He walked slippingly across the icy pavement, trying not to fall.

معنی(example):

گربه به آرامی از میان چمن‌ها عبور کرد و در جستجوی طعمه‌اش بود.

مثال:

The cat moved slippingly through the grass, hunting for its prey.

معنی فارسی کلمه slippingly

: معنی slippingly به فارسی

به صورت لغزنده، به گونه‌ای که احتمال لیز خوردن وجود داشته باشد.