معنی فارسی sloomy
B1حالت بیحالی و کسالت.
Feeling sluggish or dull.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
روز سستی بود با آسمانهای خاکستری.
مثال:
It was a sloomy day with gray skies.
معنی(example):
بعد از ماندن درون خانه حس سستی داشتم.
مثال:
I felt sloomy after staying indoors.
معنی فارسی کلمه sloomy
:
حالت بیحالی و کسالت.