معنی فارسی slouchingly
B1به روشی کج و نامتعادل یا با بیتوجهی.
In a manner that shows a lack of energy or poor posture.
- ADVERB
example
معنی(example):
سگ به طور کج به سمت صاحبش خزید.
مثال:
The dog slouchingly crawled towards its owner.
معنی(example):
او به طور کج صحبت کرد، انگار اهمیتی نمیداد.
مثال:
He spoke slouchingly, as if he didn't care.
معنی فارسی کلمه slouchingly
:
به روشی کج و نامتعادل یا با بیتوجهی.