معنی فارسی snowboarded

B1

عمل اسنوبرد کردن، که شامل لغزیدن بر روی برف با استفاده از تخته اسنوبرد است.

The activity of riding on a snowboard, especially down snow-covered slopes.

verb
معنی(verb):

To ride a snowboard.

example
معنی(example):

زمستان گذشته، من برای اولین بار اسنوبرد کردم و عاشقش شدم.

مثال:

Last winter, I snowboarded for the first time and loved it.

معنی(example):

او با مهارت زیاد از شیب تند اسنوبرد کرد.

مثال:

She snowboarded down the steep slope with great skill.

معنی فارسی کلمه snowboarded

: معنی snowboarded به فارسی

عمل اسنوبرد کردن، که شامل لغزیدن بر روی برف با استفاده از تخته اسنوبرد است.