معنی فارسی snowy
A2 /snəʊi/برفی به وضعیتی اشاره دارد که در آن برف در حال باریدن است یا بر روی زمین نشسته است.
Characterized by the presence of snow.
- adjective
- noun
adjective
معنی(adjective):
Marked by snow, characterized by snow.
مثال:
snowy day
معنی(adjective):
Covered with snow, snow-covered, besnowed.
مثال:
snowy hillside
معنی(adjective):
Snow-white in color, white as snow.
noun
معنی(noun):
A large, white, nomadic Arctic owl, Bubo scandiacus.
example
معنی(example):
این یک روز برفی بود که برای ساختن آدم برفی مناسب بود.
مثال:
It was a snowy day, perfect for building snowman.
معنی(example):
کوه‌های برفی در زمستان زیبا به نظر می‌رسند.
مثال:
The snowy mountains look beautiful in winter.
معنی فارسی کلمه snowy
:
برفی به وضعیتی اشاره دارد که در آن برف در حال باریدن است یا بر روی زمین نشسته است.
