معنی فارسی snuffingly
B1با حالتی تسکین دهنده یا عطری تنفس کردن.
In a manner that involves sniffing or inhaling smoke.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در حالی که از کنار گلها میگذشت، با حالتی عطری نفس میکشید.
مثال:
He sniffed snuffingly as he walked by the flowers.
معنی(example):
او به اخبار بد با حالتی تمسخرآمیز واکنش نشان داد.
مثال:
She reacted snuffingly to the bad news.
معنی فارسی کلمه snuffingly
:
با حالتی تسکین دهنده یا عطری تنفس کردن.