معنی فارسی solv

B1

عملی که در آن یک مسئله ریاضی یا معادله را برای پیدا کردن جواب حل می‌کنیم.

To find the solution of an equation or problem.

example
معنی(example):

در ریاضیات، شما باید برای متغیر ناشناخته حل کنید.

مثال:

In mathematics, you need to solv for the unknown variable.

معنی(example):

برای حل این معادله، ما باید متغیر را ایزوله کنیم.

مثال:

To solv this equation, we must isolate the variable.

معنی فارسی کلمه solv

: معنی solv به فارسی

عملی که در آن یک مسئله ریاضی یا معادله را برای پیدا کردن جواب حل می‌کنیم.