معنی فارسی spindlage

B1

تنظیمات و ترتیب اجزای یک دستگاه برای عملکرد مناسب.

The arrangement and setup of components in a machine for optimal function.

example
معنی(example):

اسپیندلاژ برای عملکرد ماشین ضروری بود.

مثال:

The spindlage was essential for the machine's function.

معنی(example):

ما باید اسپیندلاژ را نگهداری کنیم تا از خرابی‌ها جلوگیری کنیم.

مثال:

We need to maintain the spindlage to avoid breakdowns.

معنی فارسی کلمه spindlage

: معنی spindlage به فارسی

تنظیمات و ترتیب اجزای یک دستگاه برای عملکرد مناسب.