معنی فارسی spindled
B1پیچیدگی یا فرم دایرهای و باریک به راحتی قابل مشاهده است.
To twist fibers into a thread or yarn.
- VERB
example
معنی(example):
اسباببازی از رشتههای رنگارنگ پیچیده شده بود.
مثال:
The toy was spindled out of colorful threads.
معنی(example):
او پشم را به نخ ظریف تبدیل کرد.
مثال:
She spindled the wool into fine yarn.
معنی فارسی کلمه spindled
:
پیچیدگی یا فرم دایرهای و باریک به راحتی قابل مشاهده است.