معنی فارسی squamated
B1به حالت پوستهای یا مقیاسدار تبدیل شده است، توصیف ویژگیهای یک سطح.
Having been covered with scales or a scaly texture.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سطوح پوست پوستهای تمساح باعث میشود که گرفتن آن دشوار باشد.
مثال:
The squamated surfaces of the lizard make it difficult to catch.
معنی(example):
دانشمندان ویژگیهای پوست پوستهای گونه جدید را مستند کردند.
مثال:
Scientists documented the squamated features of the new species.
معنی فارسی کلمه squamated
:
به حالت پوستهای یا مقیاسدار تبدیل شده است، توصیف ویژگیهای یک سطح.