معنی فارسی squamish
B1احساس ناراحتی یا بدحال بودن در شرایط خاص.
Feeling uneasy or uncomfortable, often related to sickness or disgust.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او در مورد شنا کردن در آب سرد احساس ناراحتی میکرد.
مثال:
He felt squamish about swimming in the cold water.
معنی(example):
او در دیدن خون احساس ناراحتی میکند.
مثال:
She gets squamish at the sight of blood.
معنی فارسی کلمه squamish
:
احساس ناراحتی یا بدحال بودن در شرایط خاص.