معنی فارسی squidging
B1فعل به معنای فشار دادن و پخش کردن، معمولاً در مورد مواد نرم و مرطوب.
Present participle of squid, indicating the action of pressing or squeezing.
- verb
verb
معنی(verb):
To squash, most often between one's fingers.
معنی(verb):
(tiddlywinks) To fire a wink with a squidger.
example
معنی(example):
آنها اسفنج را فشار می‌دهند تا آب بیشتری جذب کند.
مثال:
They are squidging the sponge to absorb more water.
معنی(example):
او به مخلوط کردن خمیر، انگشتانش را فشار می‌داد.
مثال:
She kept squidging her fingers in the dough to mix it well.
معنی فارسی کلمه squidging
:
فعل به معنای فشار دادن و پخش کردن، معمولاً در مورد مواد نرم و مرطوب.
