معنی فارسی stickage
B1چسبندگی، حالتی که دو یا چند چیز به هم چسبیدهاند و جداسازی آنها دشوار است.
The state where two or more things are stuck together, making separation difficult.
- NOUN
example
معنی(example):
چسبندگی بر روی سطح، تمیز کردن را دشوار کرده بود.
مثال:
The stickage on the surface made cleaning difficult.
معنی(example):
باید چسبندگی را قبل از اینکه بتوانیم رنگ بزنیم، از بین ببریم.
مثال:
We need to remove the stickage before we can paint.
معنی فارسی کلمه stickage
:
چسبندگی، حالتی که دو یا چند چیز به هم چسبیدهاند و جداسازی آنها دشوار است.