معنی فارسی stickjaw

B2

وضعیتی که در آن فک به دلیل اثرات جانبی یا مشکلات دیگر نمی‌تواند حرکت کند.

A condition where the jaw becomes stiff or cannot move properly.

example
معنی(example):

دندان‌پزشک اشاره کرد که چسبندگی فک می‌تواند یک عارضه جانبی باشد.

مثال:

The dentist mentioned that stickjaw can be a side effect.

معنی(example):

او از زمان عمل با چسبندگی فک دست و پنجه نرم می‌کند.

مثال:

He's been struggling with stickjaw since the procedure.

معنی فارسی کلمه stickjaw

: معنی stickjaw به فارسی

وضعیتی که در آن فک به دلیل اثرات جانبی یا مشکلات دیگر نمی‌تواند حرکت کند.