معنی فارسی stumblingly

B1

به شیوه‌ای که دچار اختلال باشد، معمولاً در هنگام صحبت یا حرکت.

In a way that involves difficulty or hesitation.

example
معنی(example):

او به طور ناپخته‌ای صحبت کرد و در پیدا کردن کلمات مناسب مبارزه کرد.

مثال:

She spoke stumblingly, struggling to find the right words.

معنی(example):

او بعد از پیچ خوردگی مچ پایش به طرز ناپخته‌ای راه رفت.

مثال:

He walked stumblingly after twisting his ankle.

معنی فارسی کلمه stumblingly

: معنی stumblingly به فارسی

به شیوه‌ای که دچار اختلال باشد، معمولاً در هنگام صحبت یا حرکت.