معنی فارسی subjudge
B2قاضی فرعی، قاضی کمکی که در برخی موارد مسئول رسیدگی به بخشهایی از پرونده است.
A subordinate judge who assists in the adjudication process, often dealing with preliminary matters.
- NOUN
example
معنی(example):
پرونده به یک قاضی فرعی برای ادامه رسیدگی منتقل شد.
مثال:
The case was transferred to a subjudge for further hearing.
معنی(example):
یک قاضی فرعی میتواند احکام موقتی قبل از تصمیم قاضی اصلی صادر کند.
مثال:
A subjudge can issue temporary rulings before the main judge's decision.
معنی فارسی کلمه subjudge
:
قاضی فرعی، قاضی کمکی که در برخی موارد مسئول رسیدگی به بخشهایی از پرونده است.